در مشتهامان آب میشوند گلوله‌های برفی خاطرات در شقیقه زمان این خون آفتاب بود که می‌‌طپید. جایی‌ عشقی‌ دفن شده بود در گودال سینه‌ای به فراخی دشت حاشا که خورشید در باختر مرگ، غروب خویش را به نظاره نشسته است دشت لبریز است از فریاد شقایق ها برای احمد حاجیان

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها