دانسته‌ام که مرگ میتواند مهربان باشد، حتی مهربانتر از زندگی‌ . مرگ، با قدمهای استوار اما آهسته آمده است.من روی خاک‌های دشت دراز کشیده ام.چون جنینی‌ جمع شده‌ام و سرم روی تکه سنگی‌ ارمیده است. چشم فروبسته ام، اما مرگ در باد به کرانه‌های دور چشم دوخته است . دو دستانم را بالشی کرده‌ام زیر سرم و مثل یک درویش توی شعر‌های قدیم، با یک لبخند در آستا ن رفتنم و دل کندن از این جهان، آری سخت نیست، بلکه شیرین است؛ وقتی‌ چشم فروبسته‌ام و خواب تو را میبینمتا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها